مولای من سلام ...هفته ششصد و سی و هشتماولین روز از زمستان سال دوآسمان ابری و دریا طوفانی استخواب دیدم مرگی را که زندگی هزاران نفر را دگرگون خواهد کردآشفته میخوابم و آشفتهتر بیدارم. مثل کسی که کوهی پرشیب را بالا آمده دیگر برایم سخت است که پشت سرم را نگاه کنم و در اعماق دره عمر بنگرم. ششصد و سی و هشت هفته ... یعنی سپری شدن آنچیزی که دیگران جوانی خطابش میکنند. اما من سهمم از جوانی را نچشیدم. کاش سهم من از جوانی پیش رو باشد و نه پشت سر بخوانید, ...ادامه مطلب