مولای من سلام ...گاهی تصور میکنم کسی چون من که سودای رسیدن به آگاهی را از صفحات کتاب تمنا میکنند مانند کسی است که به نیت غسل، با قاشق و قطره قطره بر پیکر خود آب میریزد. امشب که جمعه ششصد و پنجاه و دوم است و مقارن با اولین شب قدر از سال هزار و چهارصد و سه؛ خواستم عرض کنم که دستم به دامانت، آیا این وادی گشایشی برای غسل ارتماسی ندارد؟ بیا و کشتی ما بر شط شراب انداز ... بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام سومین جمعه از سال هزار و چهارصد و سه. ششصد و پنجاه و سه هفته است است که هر هفته میگویم: «نشد! دوباره سعی میکنم»! به روز اگر تبدیل کنم میشود بیش از چهارهزار و پانصد و هفتاد روز. هر روز فقط کمی از مسیر سپری میشود. حالا دیگر فهمیدهام که مقصد همان قصد است و اجابت نه در پایان که در مداومت است. نیست برای انسان چیزی بجز سعی ... کتاب بهانه است و کاغذ برای کتمان. من تمنای فهم از جای دیگر دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلامفاصله نمیدانمها تا میدانمها بسیار استفاصله میدانمها تا میتوانمها بسیارتر ...جمعه ششصد و پنجاهم و چهارم – بیست و چهارم فروردین سال سه بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...امروز در احوال جمعی از پیران ِپیرامونم مرور کردم. کسانی که عمری را به سر بردهاند و زیستهاند. جالب که در انبوه کسانی که میشناختم حتی یک نفر را نیافتم که به سه فضیلت آراسته باشد اما در رزق دچار کاستی باشد. یکم، خوشخلقی؛ دوم، امانتداری و سوم؛ بخشندگی. هفته پانصد و پنجاه و هفتم به میلاد شما سپری شد. گاهی دلم برای آن تصویر گنگ و کودکانه از ولیّ تنگ میشود. همان آقایی که دیدنش در خواب و بیداری غایت آمال آدمی باشد. چقدر همه چیز دگرگون میشود از زمانی که ولیّ، از اسطورهای دیدنی به صراطی پیمودنی و اسوهای زیستنی تبدیل میشود! حقیقت «اسوه» را نمیفهمد کسی مگر آنکه از پس حل مساله «فردیت» در خلقت برآمده باشد. هفته پانصد و پنجاه و هشتم را به تمنای فهم مضاعف و عمل به قواره فهم آغاز میکنم بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...آخرین جمعه از سال یک - به تاریخ بیست و ششم اسفند ماه - رسید. روزها و شبها و ماهها و سالها چنان میگذرد که انگار سنگی را در چاه انداخته باشند. بیوقفه فرو میرود و دیر یا زود است که صدایی از ته چاه بلند شود ...مـــــــــــــــــــــــــــــرگ ...سال خوبی بودچرا خوب نباشد سالی که در آن قد کشیدهایم، درد کشیدهایم، بزرگ شدهایم، دل بستهایم، آدم ساختهایم و راه پیمودهایم و متنبه شدیم و حرفها خواندیم و سطرها نوشتیم و کلمات گفتیم و دوستها یافتیم و لبخندها نشاندهایم ... چرا خوب نباشد؟ سال خوب است چنان که باید و آنکه هنوز خوب نیست آنچنان که باید؛ منم ...دلخوشم به اینکه چیزهای بیشتر در مورد خودم میدانم. امیدوارم به اینکه مهلتم به سر نرسیده باشد و هنوز مجال داشته باشم برای جبران مافات و شکر نعمات. آقاجانم ... جمعه پانصد و پنجاه و هشتم را به تشکر تمام میکنم. سپاس که هیبت شما بر من پوشیده ماند تا بتوانم چنان خام و عامیانه؛ سالها برایتان بنویسم. اگر هیبت شما مکشوف بود زبان به کلمه نمینشست و دهان از بهت بسته نمیشد. قدردانم و سال پیش رو را و خودم را و اهلم را به خدای شما میسپارم بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...جمعه آغازین سال هزار و چهارصد و دو و جمعه آغازین رمضان سال هزار و چهارصد و چهل و چهار و هفته پانصد و پنجاه و نهم از مشق من است. یادم آمد که حوالی شانزده سالگی از مردی که اهل سلوک بود و به ما مشق خط میداد پرسیدم که معمول است توصیه میکنند برای سلوک عملی از ذکر لااله الاالله باید آغاز کرد و شما هم همین نظر را دارید؟ گفت خیر! قبل از آن باید لاحول ولاقوه الابالله سپری شده باشد. همینطور که سرمشق مینوشت به وهم عوامانه خودم پرسیدم چند مرتبه و در کجا باید گفت؟ حالا بعد از بیست و چند سال انعکاس پاسخ او در ذهن من چنین مانده که گفت: توجه عدد ندارد! بلکه مدام است و مکان ندارد بلکه همهجا است.آقای منحالا بعد از این سالها به این معنا متوجه شدهام که مشقت زندگی به سبب داعیه عملی فاعلیت است. توحید افعالی انسان را به آرامشِ سپردگی میرساند. سپردگی نه بیمسئولیتی است و نه بیعملی بلکه چیزی فراتر از این کلمات است. هنوز از عهده تبیین این امر در قامت کلمات بر نیامدهامحضرت جانبرای نخستین بار است که بدن خود را در تحمل روزه ناتوان میبینم و انگار جسم تحلیل رفته است. نمیدانم اصرارم به مداومت بر روزهداری از ایمان است یا عُجب! چیزی در جانم میل دارد بر اینکه همچنان فخر کند بر نداشتن روزه قضا و میدانم که این طاعت نفس است و در مقابل همین هم میتواند بهانه باشد برای تن ندادن به دشواری طاعت. جایی خوانده بودم که از آثار غلبه جسم بر روح آن است که بدن طاقت طاعت را از دست خواهد داد و چه کنم وقتی در مبانی به بطلان تفکیک این دو از هم میرسم. گاهی آنقدر در سردرگمی فرو میروم که دلم برای جهالت غلیظ سابق تنگ میشود. چقدر زیستن در جهالت رقیق دشوار است. نه چنان سیاه است که هیچ چیز دیگری دیده نش, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...هفته پانصد و پنجاه و چهارم مقارن با بیست و هشتم بهمن سال یک به سر رسید. هفتهای که در آن عظمت ذرات و اهمیت جزییات برایم فهم شد. پس از هفتههایی که برف بارید. هفتههایی که معاینهها و آزمایشها خوب بود؛ سرانجام رسید آن هفتهای که قفل نوشتن باز شد و چیزهایی که در ذهنم مدتها مزه میکردم را به کاغذ رساندم.آقای من ...فردا مبعث است. هفته پنجپنجپنج میشود اولین هفته پس از بعثت و اولین جمعه شعبان در سال یک و انگار که همه چیز طعم آغاز داشته باشد. همواره مبعث برای من روز آغاز بوده و کارهای متعددی را از این وقت شروع کردهام. جملهای است که سالها در دلم تکرار میشود:آنکس برگزیده میشود که گزیده زندگی کند. و هفته برگزیدگی را به توکل بر خدای شما آغاز میکنم بخوانید, ...ادامه مطلب
۵۵۵مولای من سلام ...فراوانی پنج است! پانصد و پنجاه و پنجمین هفته افتاده باشد به پنجم اسفندماه مقارن با ولادت پنجمین معصوم. حالا شاید این بازی با اعداد و حروف سرگرمی ما عوام باشد یا شاید عمقی در پیش آن باشد. هرچه هست این جمعه متفاوت است از روزهای قبل و بعدش.آقای من ...میدانم که در ادب خاندان شما جناب مصطفی بر قله است و جز او بر دامنه و میدانم که بر اساس حدیث لولاک همه این سلسله در ادامه زلف حضرت مادر است اما من چنینم که اگر تمام اولیا و اوصیا یک سوی عالم باشند و جناب حسین بن علی یک سو؛ من آرزو دارم که در سوی حسین باشم. سوی آن مردی که در مقصد صراطی است که ابراهیم در مبداء آن درخشیده.جناب ابراهیم برای اطمینان به خدا از او قرینه خواست و او نیز امر فرمود که چند پرنده را در هم بکوب و هریک را بر قله کوهی بگذار. این کجا و آن آقایی که برای اطمینان خدا به بندگیاش خود و خویشانش را چون پرنده در کوبش جهل بر تفتیدگی صحرا خواست و بر آن صبر نمود. از کیرکگور تا محیالدین عربی همه مشغول به ستایش ابراهیمی هستند که پیش از ذبح فرزند برایش میش رسید و به گمانم انبوهی از فلسفه در آستین حسین است و کس زبان بیان نیافته یا شاید رخصت بیان!آقاجان جد اعلی جناب علی به فرزند خود فرمود در رزق چنان که میتوانی میان خودت و خدا واسطهای قرار مده. این تمنای همواره من بوده اما گویی همتم به قدر تمنا نیست. مدد نمایید که در رزق وابستگی میان من و مریدان طاغوت نباشد. نمیگویم کم و پاک که از وسعت رب تمنای کم کردن شرط عقل نیست و مشتاق رزق مبسوط مطهرم اما بیمنت ِطایفه انانیت! بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلاماسباب اضطراب انسان، امکان است. اگر به نحو توامان گستره وسیعی از خیر تا شر ممکن نبود؛ این چنین گرفتار تشویش و تردید نبودیم. هرچه امکان وسیعتر باشد بهانه برای اضطراب نیز بیشتر است. اینگونه است که انسان مدرن بسیار بیشتر از انسان در عهد باستان اضطراب را تجربه میکند؛ چرا که با امکان گستردهتری روبرو است. ما با بارش امکان و تنوع خبر و هیاهوی آدم و فوران انسان روبرو هستیم. تمام اهالی یک روستا در عهد دور کمتر از جمعیت یک دبیرستان در روزگار ما بوده و یا تمام کتابهای خوانده شده توسط سقراط کمتر از کتابهای ترم یک دانشگاه در عهد ما بوده گستره امکان را میتوان بسیار تنگتر از امروز دانست.آقای منبزرگترین ریاضت انسان مدرن دست کشیدن از ممکنهاست. حالا هزاران کار را میشود کرد و این به معنای هزاربرابر شدن زحمت «نباید»هاست. و نمیدانم آیا چه میزان از این نبایدها تعلیم خرد، چه میزانی میراث وحی، چه میزانی عادت زمانه و عرف جامعه و چه میزانی مشق خرافه است. هفته پانصد و پنجاه و دوم مقارن با چهاردهم بهمن سال یک؛ در انبوهی از سوال به سر رسید. خوشا آن هفته که به میلاد جد اعلی، جناب علی آغاز شود. مردی حکیم که حتی مدعیان مشایعتش نیز تاب شنیدن از خدای او را ندارند؛ از بس که با وهم مومنانهشان فاصله دارد. بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...به تردید عمیقی رسیدم در تمام تفکیکها به خوب و بد. نه از این جهت که تجربهای نداشته باشم از تمایز رخدادها و حوادث یا نخوانده باشم آنچه که تحت نام خیر و شر تقسیم میشود؛ بلکه به این معنا که تردید دارم آیا این تفکیکها در سطح است یا در عمق. اگر وجود را خیر بدانیم، هرچه تابیده خوب است و فرمود فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا. همه ملهم از یک سرچشمهاند. گویی آنچه به نام خیر و شر و خوب و بد میدانیم در نسبت میان آدمها معنا مییابد. در فضیلت تمام آنچه فضیلت میدانیم میشود تردید کرد تا آنجا که خود اخلاق میتواند غیراخلاقیترین مفهوم باشد و یا دین آیین والضالینترین ِ مردمان و در مقابل در رذیلت تمام آنچه رذیلت میدانیم نیز میشود تردید کرد چنانکه خضر کودککشی را طاعت میدانست و ابراهیم فرزند کشی را رسالت.آقای منشاید چنانکه برای آدمی همواره جبر به اختیار آمیخته؛ در سایر شئون زندگی نیز شر به خیر و خیر به شر آمیخته. فرزند آمیختگی از حلاوت و مشقت است، امنیت به بهای فقدان آزادی و آزادی به بهای مسامحه در امنیت حاصل میشود. زوجیت، مشق توامان ملال و کمال است. نه هیچ شرّی چنان شرّ است که خیری در آن نباشد و نه هیچ خیری چنان خیر است که هیچ شرّی از آن بر نخیزد. حضرت راهمیفرماید گاه شما چیزی را خیر میپندارید اما شر شماست و گاه چیزی را اکراه دارید اما خیر شماست. گاه مصیبت ما همان آرزوهایی است که اجابت شده است! گاه غم ما همانی است که شادی میپنداشتیم. ما نمیدانیم رخدادها در مواجهه بر ما چه طعمی خواهند یافت. خیر و شر «نسبتی» است که در ازای مناسبت با ما پیشآمدها ظاهر میشود. هفته پانصد و پنجاه و سوم منتهی به بیست و یکم بهمن سال یک؛ به تردید است و من تردید را دوست دارم. , ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...هفته پانصد و پنجاهم به سر آمد. پایان دیماه سال یک.شیخ اکبر آنجا که به مقام ابراهیم علیه السلام میرسد آن را «شیدا» میخواند. میگوید او سرگشته و واله بود و چه بسا الهشناس آن کسی است که تابِ واله شدن داشته باشد. اما چگونه او به این مقام رسید؟ به طریق اخلال! ابراهیم تن داده بود به اخلال ربّ در تمام جزئیاتش و در تمام ارادهاش. خدای ابراهیم مخلّ اراده اوست و او رضایت دارد بر این اخلال و به همین سبب است که خداوندگارش نیز او را خلیل میداند. خلیل صبر جمیل دارد بر اخلال رب در اراده خویشجناب مربیگاه فرض میگیرم که شخصی تعیّن یافته در خطاب این نامهها نباشد. بازهم فرض مکاتبه برقرار است. من برای اوج مقام انسانی مینویسم و آن مقام در زمانه من غایب است و من میل مدام و رغبت مستمر دارم بر آن قله پوشیده در ابر ابهام. هفته پانصد و پنجاه و یکم را با توکل به خداوندگار شما آغاز میکنم. بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ... هفتم بهمن ماه سال یک – جمعه پانصد و پنجاه و یکمدر اضطراب و تشویش بودم که چون باران بر آتش بارید که أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ. آقاجان؛ کلمات در زبانم نمیگردد و دلم تنگ شنیدن است. گوشم مشتاق نوازش به واژگانی است که مرهم شود. این هفته را به سکوت تمام میکنم و در هفته پانصد و پنجاه و دوم تمنای همت دارم. دانستهام که همت نقطه اتحاد ذهن و جوارح است و اگر میان این دو جمع حاصل نشود، نطفه همت منعقد نخواهد شد. مدد فرمایید ... بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...چند روزی است که میدانم من در همان سنی هستم که جلال الدین, بلخی با شمس روبرو شده است یعنی پایان سی و هشت سالگی؛ و همین اتفاق جالب مرا نیز امیدوار کرده بر اینکه چه بسا دور نباشد روزگاری, ...ادامه مطلب
مولای من سلامآنقدر کلمه گفتهایم و نوشتهایم، آنقدر کلمه گفتهاند و شنیدهایم که غرق واژگانیم اما، اما، اما باید کسی چیزی بیش از این در آستین داشته باشد. حرف، چاره نیستحرف، حریف ِدرمانده نیستبا گفتار , ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...سابقا عرض کرده بودم محضرتان که مهرماه را دوست دارم، انچنان که جد شریفتان جناب رسول خاتم محرم و صفر را دوست میداشت! مهر، آتشگاه من است که حسرت سرد شدنش بردلم مانده. چهار سال از مهرما, ...ادامه مطلب