مولای من سلام ...آن شعور که بر آدمی احاطه دارد – به هر نام که باشد – گویی ابتدا هزاران نشانه چیده برای یافتن راه. سپس به نجوا خبر میدهد که ها فلانی راه از آن سو است و بعدتر صدا میزند که فلان، واقعیت چنین است و اگر گوش آن فلان سنگین باشد صدا بلندتر میشود تا آستانه فریاد که هی! های! چنین است ... و اما اگر همه افاقه نکند؛ آنکه صدا را در نیافته لاجرم کار به سیلی میرساند.آقایِ منسیلیهای پیاپی واقعیت، گرچه دردناک است اما شکرانه میطلبدالحمدلله علی ما الهم حتی به سیلی ...شکر از چه باب است؟ از اینکه آن شعور هدایتگر، هنوز امید دارد بر بیداری و هدایت. چونان ساربانی نیست که افسار از گردن مسافر باز کند و آن را به بیابان بسپارد تا در دشتِ خودبینی و خودخواهی خویش ادب شود. بلکه هنوز میکِشد و میکِشد. الحمدللهِ ربیا امان ...جمعه ششصد و سی و هفتم را زیر سقفی متفاوت مینویسم. چه کس میداند آخرین سقف کدام است؟ هرچه امید از خودم میبرّم بر امیدم به ربّ افزوده میشود. و علیه توکلت بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...امروز در احوال جمعی از پیران ِپیرامونم مرور کردم. کسانی که عمری را به سر بردهاند و زیستهاند. جالب که در انبوه کسانی که میشناختم حتی یک نفر را نیافتم که به سه فضیلت آراسته باشد اما در رزق دچار کاستی باشد. یکم، خوشخلقی؛ دوم، امانتداری و سوم؛ بخشندگی. هفته پانصد و پنجاه و هفتم به میلاد شما سپری شد. گاهی دلم برای آن تصویر گنگ و کودکانه از ولیّ تنگ میشود. همان آقایی که دیدنش در خواب و بیداری غایت آمال آدمی باشد. چقدر همه چیز دگرگون میشود از زمانی که ولیّ، از اسطورهای دیدنی به صراطی پیمودنی و اسوهای زیستنی تبدیل میشود! حقیقت «اسوه» را نمیفهمد کسی مگر آنکه از پس حل مساله «فردیت» در خلقت برآمده باشد. هفته پانصد و پنجاه و هشتم را به تمنای فهم مضاعف و عمل به قواره فهم آغاز میکنم بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...هفته پانصد و چهل و هفتم مقارن به نهم دی ماه سال یک سرآمد؛ اما سرآمدی سرآمد بر هفته های سابق. مهمان کنج نشین در معبد خراسان بودم و حظ آستان بردم و چه میزبانی حیرت انگیزی، آنچنان که درک می شود و وصف نه و چنانی که دانید و دانم؛ الحمدلله رب العالمین. در تمام این سالها هرگز یادم نیست که اینچنین مدام اما دور ساعتها خیره به بارگاه نشسته باشم. محضرشان عرض داشتم که شما گروگان اهل هیاهویید، برخلاف تمام معابد که لبریز سکوت است شما در تصرف نعرهها و عربدهها هستید. چون ما رهروانی بیگانه با شنیدنیم. ما بیگوش و یکسره زبانیم. ما بنده اجابتیم و سلاطین حاجت. ما بیرضایان که در ظاهر زائر و مرید رضاییم. ما نیامدهایم که سخنی بشنویم بلکه غرض ما از ولی آنی است که ما بر او عرض حاجت کنیم و او بشنود. ما نیامدهایم که سرمشق هدایت بگیریم و به عمل بکوشیم ما از آن تباریم که نظرکردگانمان آنانی هستند که اراده خود را حاکم یافتهاند و حاجت روا شدهاند. آنان که صبر بر بلا کردند و مصیبت را زیستهاند اگر طعنه نزنیم که تاوان عصیان میدهید لااقل تکریم نمی کنیم که صبر جمیل دارید. پس چه عجب اگر در همه صحن و سرا کنجی بی فریاد یافت نشود و غربت این مولا چنان نیست که با ازدحام جمعیت به سر آمده باشد بلکه او در سیل جمعیت مریدان نیز غریب است. او بر زبان واعظان رسمی و منابر رو به قبله قدرت نیز غریب است. او در ما آویختگان به ضریح و پنجره نیز غریب است. او در آن آن که به جوار مامون دفن شد غریب بود و چه بسا مامونهای دیگری نیز در کنار جنابشان مدفون باشند و شوند. غربت او در ساحت معرفت منِ زائر است چنانکه می روم و چشم به مناره و گنبدی میدوزم و برمیگردم با مدعای زیارت ؛ اما زیارت چه؟ زیارت خشت طلا و طاق مرصع, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...چند روزی است که میدانم من در همان سنی هستم که جلال الدین, بلخی با شمس روبرو شده است یعنی پایان سی و هشت سالگی؛ و همین اتفاق جالب مرا نیز امیدوار کرده بر اینکه چه بسا دور نباشد روزگاری, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...رمضان آمد.به نظرم میآید که این بیست و پنجمین رمضانی است که به روزه میگذرد. روزه که چه عرض کنم، همین ناشتا ماندن از اذان تا اذان. والا روزه مستلزم چیزی بیشتر از اینهاست که هنوز در من, ...ادامه مطلب