مولای من سلام ...
هفته پانصد و چهل و هفتم مقارن به نهم دی ماه سال یک سرآمد؛ اما سرآمدی سرآمد بر هفته های سابق. مهمان کنج نشین در معبد خراسان بودم و حظ آستان بردم و چه میزبانی حیرت انگیزی، آنچنان که درک می شود و وصف نه و چنانی که دانید و دانم؛ الحمدلله رب العالمین.
در تمام این سالها هرگز یادم نیست که اینچنین مدام اما دور ساعتها خیره به بارگاه نشسته باشم. محضرشان عرض داشتم که شما گروگان اهل هیاهویید، برخلاف تمام معابد که لبریز سکوت است شما در تصرف نعرهها و عربدهها هستید. چون ما رهروانی بیگانه با شنیدنیم. ما بیگوش و یکسره زبانیم. ما بنده اجابتیم و سلاطین حاجت. ما بیرضایان که در ظاهر زائر و مرید رضاییم. ما نیامدهایم که سخنی بشنویم بلکه غرض ما از ولی آنی است که ما بر او عرض حاجت کنیم و او بشنود. ما نیامدهایم که سرمشق هدایت بگیریم و به عمل بکوشیم ما از آن تباریم که نظرکردگانمان آنانی هستند که اراده خود را حاکم یافتهاند و حاجت روا شدهاند. آنان که صبر بر بلا کردند و مصیبت را زیستهاند اگر طعنه نزنیم که تاوان عصیان میدهید لااقل تکریم نمی کنیم که صبر جمیل دارید.
پس چه عجب اگر در همه صحن و سرا کنجی بی فریاد یافت نشود و غربت این مولا چنان نیست که با ازدحام جمعیت به سر آمده باشد بلکه او در سیل جمعیت مریدان نیز غریب است. او بر زبان واعظان رسمی و منابر رو به قبله قدرت نیز غریب است. او در ما آویختگان به ضریح و پنجره نیز غریب است. او در آن آن که به جوار مامون دفن شد غریب بود و چه بسا مامونهای دیگری نیز در کنار جنابشان مدفون باشند و شوند. غربت او در ساحت معرفت منِ زائر است چنانکه می روم و چشم به مناره و گنبدی میدوزم و برمیگردم با مدعای زیارت ؛ اما زیارت چه؟ زیارت خشت طلا و طاق مرصع؟
سید غریب من
مولای مهجور من در میان مدعیان انتظار ظهورت
تمام غربتهای عالم در برابر غربت شما مختصر است. شما به بلندای گم شدن معنای انسان در میان انسانها غریبید و به میزان مهجوری آدمی از معرفت بر خویش غایب و مهجورید. به واقع انسان است که بر انسان غایب است. تمام اجداد شما در دوره ظلمت در لوای دین زیستهاند و هیچ یک جان نباخته اند مگر به ظلم کسی که مدعی اسلام بود. هریک از ایشان صبر بر جور یک طاغوت کردهاند و شما مجاور با صدها سال طغیان مزورانه هستید. جنابتان که محصور جغرافیا نیستید لااقل چنانی که من در فهم دارم. پس چه دشوار است تجربه زیستن به قدمت شما در جوار انبوهی از والیان امیرالمزورین و سیدالاشرار و مولی الاشقیا که به غصب، تکیه بر مسند ِعقل ِمتّقی زده بودند.
دور نیست روزگاری که گفتن و نوشتن از شما را بیّنه بر حماقت من خواهند دانست چنانکه جماعتی یادگیری من از اساتیدی که مدعی ایمان به شما نبودند را بیّنه بر ضلالتم گرفتند. آن را که در عهد حیات وسواسی از قضاوت این و آن نباشد در وقت ممات چه پروایی است از پندارها؟ من که در میان مدعیان باور به شما دوستان کثیری نداشتم و چه توقعی است از آنان که منکران شما هستند و چه بسا نه منکر شما که منکر آن تصویر و روایتی از شمایند که به درستی شایسته انکار است.
مخاطب همواره سکوتها
چنان که از جناب رضا تمنا کرده ام از جنابتان نیز استدعا دارم که مدد فرمایید تا بنده رضایت احد باشم. آنکه بنده رضای کثرت است آواره خواهد شد. من به اجابت این دعا امید دارم چنانکه اجابت تمنای هفته پیشین را به چشم دیدم. خلق احضار میشوند به زیارت برای دریافت صله، و روزی من نهیب بود. نهیب از حبیب، حبه قندی است در کام تلخ سالک. من از عُجب نالیده بودم و سفیری در این سفر تمام آشفتگی و پراکندگی های باطنیام را بر شمرد. آن مجسمه سازی که تیشه به سنگ می کوبد از ابتدا تصویر نهایی را در خیال دارد و گویی آن پیکر در مجسمه بالقوه حاضر است و کوبش پتک راه رسیدن به فعلیت؛ اما من هیچ ایده و تصوری از آن صورت که در نهایت خواهد شد ندارم و با هر پتک که بر جانم کوبیده میشود با حیرت مضاعفی روبرو میشوم. پرهیز دارم از انفعالِ محض، والا می گفتم که من سپرده به ید مجسمه سازی هستم که او تصویر را در ذهن خود مقدر دارد اما این روایت مرا از مسئولیت مبرا می کند و مومن بی مسئولیت هیولایی است که شیطان در برابر او مسلمان تلقی می شود. خودم را به آن خدایی که شما بر او مومن هستید می سپارم و هفته پانصد و چهل و هشتم را آغاز می کنم.
جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 25 دی 1401 ساعت: 17:34