مولای من سلام ...امروز در احوال جمعی از پیران ِپیرامونم مرور کردم. کسانی که عمری را به سر بردهاند و زیستهاند. جالب که در انبوه کسانی که میشناختم حتی یک نفر را نیافتم که به سه فضیلت آراسته باشد اما در رزق دچار کاستی باشد. یکم، خوشخلقی؛ دوم، امانتداری و سوم؛ بخشندگی. هفته پانصد و پنجاه و هفتم به میلاد شما سپری شد. گاهی دلم برای آن تصویر گنگ و کودکانه از ولیّ تنگ میشود. همان آقایی که دیدنش در خواب و بیداری غایت آمال آدمی باشد. چقدر همه چیز دگرگون میشود از زمانی که ولیّ، از اسطورهای دیدنی به صراطی پیمودنی و اسوهای زیستنی تبدیل میشود! حقیقت «اسوه» را نمیفهمد کسی مگر آنکه از پس حل مساله «فردیت» در خلقت برآمده باشد. هفته پانصد و پنجاه و هشتم را به تمنای فهم مضاعف و عمل به قواره فهم آغاز میکنم بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...آخرین جمعه از سال یک - به تاریخ بیست و ششم اسفند ماه - رسید. روزها و شبها و ماهها و سالها چنان میگذرد که انگار سنگی را در چاه انداخته باشند. بیوقفه فرو میرود و دیر یا زود است که صدایی از ته چاه بلند شود ...مـــــــــــــــــــــــــــــرگ ...سال خوبی بودچرا خوب نباشد سالی که در آن قد کشیدهایم، درد کشیدهایم، بزرگ شدهایم، دل بستهایم، آدم ساختهایم و راه پیمودهایم و متنبه شدیم و حرفها خواندیم و سطرها نوشتیم و کلمات گفتیم و دوستها یافتیم و لبخندها نشاندهایم ... چرا خوب نباشد؟ سال خوب است چنان که باید و آنکه هنوز خوب نیست آنچنان که باید؛ منم ...دلخوشم به اینکه چیزهای بیشتر در مورد خودم میدانم. امیدوارم به اینکه مهلتم به سر نرسیده باشد و هنوز مجال داشته باشم برای جبران مافات و شکر نعمات. آقاجانم ... جمعه پانصد و پنجاه و هشتم را به تشکر تمام میکنم. سپاس که هیبت شما بر من پوشیده ماند تا بتوانم چنان خام و عامیانه؛ سالها برایتان بنویسم. اگر هیبت شما مکشوف بود زبان به کلمه نمینشست و دهان از بهت بسته نمیشد. قدردانم و سال پیش رو را و خودم را و اهلم را به خدای شما میسپارم بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...جمعه آغازین سال هزار و چهارصد و دو و جمعه آغازین رمضان سال هزار و چهارصد و چهل و چهار و هفته پانصد و پنجاه و نهم از مشق من است. یادم آمد که حوالی شانزده سالگی از مردی که اهل سلوک بود و به ما مشق خط میداد پرسیدم که معمول است توصیه میکنند برای سلوک عملی از ذکر لااله الاالله باید آغاز کرد و شما هم همین نظر را دارید؟ گفت خیر! قبل از آن باید لاحول ولاقوه الابالله سپری شده باشد. همینطور که سرمشق مینوشت به وهم عوامانه خودم پرسیدم چند مرتبه و در کجا باید گفت؟ حالا بعد از بیست و چند سال انعکاس پاسخ او در ذهن من چنین مانده که گفت: توجه عدد ندارد! بلکه مدام است و مکان ندارد بلکه همهجا است.آقای منحالا بعد از این سالها به این معنا متوجه شدهام که مشقت زندگی به سبب داعیه عملی فاعلیت است. توحید افعالی انسان را به آرامشِ سپردگی میرساند. سپردگی نه بیمسئولیتی است و نه بیعملی بلکه چیزی فراتر از این کلمات است. هنوز از عهده تبیین این امر در قامت کلمات بر نیامدهامحضرت جانبرای نخستین بار است که بدن خود را در تحمل روزه ناتوان میبینم و انگار جسم تحلیل رفته است. نمیدانم اصرارم به مداومت بر روزهداری از ایمان است یا عُجب! چیزی در جانم میل دارد بر اینکه همچنان فخر کند بر نداشتن روزه قضا و میدانم که این طاعت نفس است و در مقابل همین هم میتواند بهانه باشد برای تن ندادن به دشواری طاعت. جایی خوانده بودم که از آثار غلبه جسم بر روح آن است که بدن طاقت طاعت را از دست خواهد داد و چه کنم وقتی در مبانی به بطلان تفکیک این دو از هم میرسم. گاهی آنقدر در سردرگمی فرو میروم که دلم برای جهالت غلیظ سابق تنگ میشود. چقدر زیستن در جهالت رقیق دشوار است. نه چنان سیاه است که هیچ چیز دیگری دیده نش, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...هفته پانصد و پنجاه و چهارم مقارن با بیست و هشتم بهمن سال یک به سر رسید. هفتهای که در آن عظمت ذرات و اهمیت جزییات برایم فهم شد. پس از هفتههایی که برف بارید. هفتههایی که معاینهها و آزمایشها خوب بود؛ سرانجام رسید آن هفتهای که قفل نوشتن باز شد و چیزهایی که در ذهنم مدتها مزه میکردم را به کاغذ رساندم.آقای من ...فردا مبعث است. هفته پنجپنجپنج میشود اولین هفته پس از بعثت و اولین جمعه شعبان در سال یک و انگار که همه چیز طعم آغاز داشته باشد. همواره مبعث برای من روز آغاز بوده و کارهای متعددی را از این وقت شروع کردهام. جملهای است که سالها در دلم تکرار میشود:آنکس برگزیده میشود که گزیده زندگی کند. و هفته برگزیدگی را به توکل بر خدای شما آغاز میکنم بخوانید, ...ادامه مطلب
۵۵۵مولای من سلام ...فراوانی پنج است! پانصد و پنجاه و پنجمین هفته افتاده باشد به پنجم اسفندماه مقارن با ولادت پنجمین معصوم. حالا شاید این بازی با اعداد و حروف سرگرمی ما عوام باشد یا شاید عمقی در پیش آن باشد. هرچه هست این جمعه متفاوت است از روزهای قبل و بعدش.آقای من ...میدانم که در ادب خاندان شما جناب مصطفی بر قله است و جز او بر دامنه و میدانم که بر اساس حدیث لولاک همه این سلسله در ادامه زلف حضرت مادر است اما من چنینم که اگر تمام اولیا و اوصیا یک سوی عالم باشند و جناب حسین بن علی یک سو؛ من آرزو دارم که در سوی حسین باشم. سوی آن مردی که در مقصد صراطی است که ابراهیم در مبداء آن درخشیده.جناب ابراهیم برای اطمینان به خدا از او قرینه خواست و او نیز امر فرمود که چند پرنده را در هم بکوب و هریک را بر قله کوهی بگذار. این کجا و آن آقایی که برای اطمینان خدا به بندگیاش خود و خویشانش را چون پرنده در کوبش جهل بر تفتیدگی صحرا خواست و بر آن صبر نمود. از کیرکگور تا محیالدین عربی همه مشغول به ستایش ابراهیمی هستند که پیش از ذبح فرزند برایش میش رسید و به گمانم انبوهی از فلسفه در آستین حسین است و کس زبان بیان نیافته یا شاید رخصت بیان!آقاجان جد اعلی جناب علی به فرزند خود فرمود در رزق چنان که میتوانی میان خودت و خدا واسطهای قرار مده. این تمنای همواره من بوده اما گویی همتم به قدر تمنا نیست. مدد نمایید که در رزق وابستگی میان من و مریدان طاغوت نباشد. نمیگویم کم و پاک که از وسعت رب تمنای کم کردن شرط عقل نیست و مشتاق رزق مبسوط مطهرم اما بیمنت ِطایفه انانیت! بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلاماسباب اضطراب انسان، امکان است. اگر به نحو توامان گستره وسیعی از خیر تا شر ممکن نبود؛ این چنین گرفتار تشویش و تردید نبودیم. هرچه امکان وسیعتر باشد بهانه برای اضطراب نیز بیشتر است. اینگونه است که انسان مدرن بسیار بیشتر از انسان در عهد باستان اضطراب را تجربه میکند؛ چرا که با امکان گستردهتری روبرو است. ما با بارش امکان و تنوع خبر و هیاهوی آدم و فوران انسان روبرو هستیم. تمام اهالی یک روستا در عهد دور کمتر از جمعیت یک دبیرستان در روزگار ما بوده و یا تمام کتابهای خوانده شده توسط سقراط کمتر از کتابهای ترم یک دانشگاه در عهد ما بوده گستره امکان را میتوان بسیار تنگتر از امروز دانست.آقای منبزرگترین ریاضت انسان مدرن دست کشیدن از ممکنهاست. حالا هزاران کار را میشود کرد و این به معنای هزاربرابر شدن زحمت «نباید»هاست. و نمیدانم آیا چه میزان از این نبایدها تعلیم خرد، چه میزانی میراث وحی، چه میزانی عادت زمانه و عرف جامعه و چه میزانی مشق خرافه است. هفته پانصد و پنجاه و دوم مقارن با چهاردهم بهمن سال یک؛ در انبوهی از سوال به سر رسید. خوشا آن هفته که به میلاد جد اعلی، جناب علی آغاز شود. مردی حکیم که حتی مدعیان مشایعتش نیز تاب شنیدن از خدای او را ندارند؛ از بس که با وهم مومنانهشان فاصله دارد. بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...به تردید عمیقی رسیدم در تمام تفکیکها به خوب و بد. نه از این جهت که تجربهای نداشته باشم از تمایز رخدادها و حوادث یا نخوانده باشم آنچه که تحت نام خیر و شر تقسیم میشود؛ بلکه به این معنا که تردید دارم آیا این تفکیکها در سطح است یا در عمق. اگر وجود را خیر بدانیم، هرچه تابیده خوب است و فرمود فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا. همه ملهم از یک سرچشمهاند. گویی آنچه به نام خیر و شر و خوب و بد میدانیم در نسبت میان آدمها معنا مییابد. در فضیلت تمام آنچه فضیلت میدانیم میشود تردید کرد تا آنجا که خود اخلاق میتواند غیراخلاقیترین مفهوم باشد و یا دین آیین والضالینترین ِ مردمان و در مقابل در رذیلت تمام آنچه رذیلت میدانیم نیز میشود تردید کرد چنانکه خضر کودککشی را طاعت میدانست و ابراهیم فرزند کشی را رسالت.آقای منشاید چنانکه برای آدمی همواره جبر به اختیار آمیخته؛ در سایر شئون زندگی نیز شر به خیر و خیر به شر آمیخته. فرزند آمیختگی از حلاوت و مشقت است، امنیت به بهای فقدان آزادی و آزادی به بهای مسامحه در امنیت حاصل میشود. زوجیت، مشق توامان ملال و کمال است. نه هیچ شرّی چنان شرّ است که خیری در آن نباشد و نه هیچ خیری چنان خیر است که هیچ شرّی از آن بر نخیزد. حضرت راهمیفرماید گاه شما چیزی را خیر میپندارید اما شر شماست و گاه چیزی را اکراه دارید اما خیر شماست. گاه مصیبت ما همان آرزوهایی است که اجابت شده است! گاه غم ما همانی است که شادی میپنداشتیم. ما نمیدانیم رخدادها در مواجهه بر ما چه طعمی خواهند یافت. خیر و شر «نسبتی» است که در ازای مناسبت با ما پیشآمدها ظاهر میشود. هفته پانصد و پنجاه و سوم منتهی به بیست و یکم بهمن سال یک؛ به تردید است و من تردید را دوست دارم. , ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...هفته پانصد و پنجاهم به سر آمد. پایان دیماه سال یک.شیخ اکبر آنجا که به مقام ابراهیم علیه السلام میرسد آن را «شیدا» میخواند. میگوید او سرگشته و واله بود و چه بسا الهشناس آن کسی است که تابِ واله شدن داشته باشد. اما چگونه او به این مقام رسید؟ به طریق اخلال! ابراهیم تن داده بود به اخلال ربّ در تمام جزئیاتش و در تمام ارادهاش. خدای ابراهیم مخلّ اراده اوست و او رضایت دارد بر این اخلال و به همین سبب است که خداوندگارش نیز او را خلیل میداند. خلیل صبر جمیل دارد بر اخلال رب در اراده خویشجناب مربیگاه فرض میگیرم که شخصی تعیّن یافته در خطاب این نامهها نباشد. بازهم فرض مکاتبه برقرار است. من برای اوج مقام انسانی مینویسم و آن مقام در زمانه من غایب است و من میل مدام و رغبت مستمر دارم بر آن قله پوشیده در ابر ابهام. هفته پانصد و پنجاه و یکم را با توکل به خداوندگار شما آغاز میکنم. بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ... هفتم بهمن ماه سال یک – جمعه پانصد و پنجاه و یکمدر اضطراب و تشویش بودم که چون باران بر آتش بارید که أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ. آقاجان؛ کلمات در زبانم نمیگردد و دلم تنگ شنیدن است. گوشم مشتاق نوازش به واژگانی است که مرهم شود. این هفته را به سکوت تمام میکنم و در هفته پانصد و پنجاه و دوم تمنای همت دارم. دانستهام که همت نقطه اتحاد ذهن و جوارح است و اگر میان این دو جمع حاصل نشود، نطفه همت منعقد نخواهد شد. مدد فرمایید ... بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...هفته پانصد و چهل و هفتم مقارن به نهم دی ماه سال یک سرآمد؛ اما سرآمدی سرآمد بر هفته های سابق. مهمان کنج نشین در معبد خراسان بودم و حظ آستان بردم و چه میزبانی حیرت انگیزی، آنچنان که درک می شود و وصف نه و چنانی که دانید و دانم؛ الحمدلله رب العالمین. در تمام این سالها هرگز یادم نیست که اینچنین مدام اما دور ساعتها خیره به بارگاه نشسته باشم. محضرشان عرض داشتم که شما گروگان اهل هیاهویید، برخلاف تمام معابد که لبریز سکوت است شما در تصرف نعرهها و عربدهها هستید. چون ما رهروانی بیگانه با شنیدنیم. ما بیگوش و یکسره زبانیم. ما بنده اجابتیم و سلاطین حاجت. ما بیرضایان که در ظاهر زائر و مرید رضاییم. ما نیامدهایم که سخنی بشنویم بلکه غرض ما از ولی آنی است که ما بر او عرض حاجت کنیم و او بشنود. ما نیامدهایم که سرمشق هدایت بگیریم و به عمل بکوشیم ما از آن تباریم که نظرکردگانمان آنانی هستند که اراده خود را حاکم یافتهاند و حاجت روا شدهاند. آنان که صبر بر بلا کردند و مصیبت را زیستهاند اگر طعنه نزنیم که تاوان عصیان میدهید لااقل تکریم نمی کنیم که صبر جمیل دارید. پس چه عجب اگر در همه صحن و سرا کنجی بی فریاد یافت نشود و غربت این مولا چنان نیست که با ازدحام جمعیت به سر آمده باشد بلکه او در سیل جمعیت مریدان نیز غریب است. او بر زبان واعظان رسمی و منابر رو به قبله قدرت نیز غریب است. او در ما آویختگان به ضریح و پنجره نیز غریب است. او در آن آن که به جوار مامون دفن شد غریب بود و چه بسا مامونهای دیگری نیز در کنار جنابشان مدفون باشند و شوند. غربت او در ساحت معرفت منِ زائر است چنانکه می روم و چشم به مناره و گنبدی میدوزم و برمیگردم با مدعای زیارت ؛ اما زیارت چه؟ زیارت خشت طلا و طاق مرصع, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...قدردان نیستم که شناختن قدرها از استطاعت عقل من خارج است. این بینوا معترف است که قدر چیزها را نمیداند. من قدر آب، قدر نان، قدر هوا، قدر مهر، قدر ماه، قدر روزها و شبها و قدر هرآنچه میبینم و نمیبینم را نمیدانم. صرف شناخت ظواهری از چیزها و بسنده کردن به نمود انها و مصرف کردنشان که قدرشناسی نیست؛ اما سپاسگزارم، آنهم نه چنان که شان منعِم است بلکه چنان که فهم من است؛ لکن ...زان یار دلنوازم، شکری است با شکایتآقاجانممیشود از اینجا به بعد عمر را – که نمیدانم چه قدر از آن باقی است – سر به کنج برد. نان را در عافیت زد و به عزلت خورد. به برگبازی در کتابها اکتفا کرد و انبانی از نوشتهها را به میراث گذاشت. میشود صبح تا شب را بر گسترش دکان صرف کرد و نان را به مقام چربیدگی رساند. هر از گاهی نیز به قدر بضاعت چیزگی در طبق تقدیم به خلایق پیشکش کرد و تقدیر ایشان را خرید. میشود با همه اینها، همان مرد زندگی بود که بهبه و چهچه از در و دیوار برایش میبارد. حضرت مربیاینچنین بودن همانی است که بر من میپسندید؟ بضاعت من در زیستن همین و رزقم در اکتفا به اکنون است؟ اگر بله؛ امر بفرمایید که پر و بال بیهوده در نردههای قفس نکوبم. اگر بدانم که در این کوله که آذوقه کردهام سهمی بیشتری از ذوق و کشف نیست و به تکرار آنچه هست و مرور خاطرات و یافتههای گذشته، باید شاکر باشم، الحکم لله! نه شکایتی دارم و نه طلبی بر اضافه. آنقدر بهره بردهام که اگر همه عمر به سجده شکر سپری شود بازهم مدیون مانم. تسلیمم و سر نجگ نیست و سر جنگ هم اگر داشته باشم، تن ماجرایم نیست.باغبانا ...شاید در وسع خودم، مبتلا به اغراق بودهام. به خطا میپنداشتم که بیش از اینها باید از دنیا توشه بردارم. اکنون؛ در حال آ, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...هفته پانصد و چهل و نهم – که منتهی است به بیست و سوم دیماه و روز ولادت حضرت مادر – در سکوت و خلوت گذشت؛ یعنی همانچیزی که میپندارم بسیار زیاد به آن محتاجم. این روزها بسیار و بسیار تصویر میرزااحمد در برابر چشمانم تداعی میشود. پیرمردی اهل ادب و تواضع که تماشای رفتار و شنیدن گفتارش، طعم نوجوانی مرا دگرگون کرد. ایکاش مرام دهر این بود که در ازای چیدن هر زن و مردِ نیکسرشتی؛ کسی را معادل آن جایگزین میکرد که شهر اینگونه غرق در تاریکی نباشد.یا راهآنچه من از مکتب این معلمها به یاد دارم توصیه مدام بود به ادب، به خضوع، به تواضع و افتادگی، به خوشرویی و لبخند، به ملاطفت در تربیت و ملایمت در سلوک، به پرهیز موکد از کینه ورزی و سعی در بخشندگی، به دوری از نفاق و دورویی و عجب که یادم نیست مواخذهای در رعایت مناسک و اگر درسی از مناسک برداشتیم حاصل تماشای سلوک آنها و برداشت خودمان بود. اگر کسی پرسوجو میکرد برایش از احکام میگفتند اما پیرمرد مجتهد تمام که مراجع تقلید با او به ادب روبرو میشدند هرگز صدر کلامش تکیه بر مناسک نبود و گویی آیینش استوار بود بر اخلاق. حالا و در این روزگار در مییابم که مناسک بی اخلاق و تشرّع بدون تهذّب مثال همان چاهی است که دهانهاش با پوشال پوشیده شده و عجبا که افتادگان در قعرش، وهم صعود دارند.حضرت امان[...]جناب مربیمیپنداریم که پنهانیم ... حالآنکه تمام دیوارهای شهر شیشهای و سقفها مرئی و نیتها برملا و خفیها آشکار است. زمانه ما را آنقدر زیر و رو خواهد کرد که هر بنیبشری هرچه در نهان دارد هویدا کند. خود را به خدای شما میسپارم و هفته پانصد و پنجاهم را آغاز میکنم. بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...با خودم میگفتم که فرض کنیم که قیامت چنانی که تصور کودکانه ماست در ساحتی از مکان و زمان برپا شد و سپس و خداوندگاری انسانگونه و متشخص – چنانی که در خیال عامیانه تصور میشود – بر عرصه قضا ایستاد و ما را به حضور طلبید. آنگاه که از او طلب بخشایش کنم؛ اگر او بگوید چگونه تو را ببخشم در حالیکه تو خودت بر خودت نبخشیدی؟ آنگاه چه باید گفت؟ بگوید چگونه در حق تو اغماض کنم در حالیکه تو خودت بر خودت سخت گرفتی؟ آنگاه چه باید گفت؟ بگویمش که مرا لذت بهشت نصیب کن پس اگر بگوید چگونه از من حظی را طلب میکنی که خودت از خودت دریغ کردی؟ آنگاه چه باید گفت؟ اگر بگوید چگونه از من آرامش میطلبی در حالیکه آن را بر خودت حرام کرده بودی؟ آنگاه چه باید گفت؟ اگر بگوید چگونه از من میخواهی تو را همنشین خوبان کنم در حالیکه خودت را همنشین غافلان کرده بودی؟ آنگاه چه باید گفت؟آقای من ...ترسم ما را نه با کتابی که خداوندگار نازل کرده بلکه با کتابی که ما خود آن را صادر کردیم محاکمه کنند. من از قیامت ترس ندارم بلکه ترسم از آنی است که در همین اکنون ِدنیا، خودم بر سر خودم میآورم. جمعه پانصد و بیستم اولین جمعه از تابستان سال یک بود مقارن با سوم تیرماه و از شما رحم طلب دارم، رحمی که بر دلم افتاد و بر همتم متجلی شود تا خودم بر خودم رحم کنم بخوانید, ...ادامه مطلب
مولای من سلام ...جمعه پانصد و بیست و یکم مقارن با دهم تیرماه سال یکمیپندارند دین، نام موجودی است با حدود ثابت و معین چنان که مثلا بگوییم دماوند چیزی است با ارتفاع چنان و مختصات جغرافیایی بهمان. تازه نخبگانی که به فهم تکثر در معرفت رسیدهاند میگویند هر انسان از منظر خویش به دین مینگرد پس زوایای دید و قرائتهای فهم گوناگون است.پرسش آن است که اگر انسانی نبود، دین بود!؟ آیا ما میتوانیم تصوری از دین ِبدون انسان داشته باشیم؟ اگر چیزی چنان مستقل است که میتواند برابر ما ایستد پس باید بدون ما نیز برجای خود باشد. و اگر دین آن چیزی است که وجودش «در انسان» معنا دارد آیا میتوان آن را مستقل از انسان تعریف کردمثلاً اگر بگوییم دین، نحوهای از تجربه است آیا تجربه را بدون تجربهگر میتوانیم تصور کنیم؟ اصلاً چرا در دین، چیزی به نام مناسک داریم؟ چرا باید کارهایی و تشریفاتی را به عمل آوریم؟ معلم در کلاس درس فیزیک و شیمی اگر بخواهد فقط نظریاتی را به دیگری منتقل کند به حرف بسنده خواهد کرد، اما آزمایش زمانی ضرورت دارد که غرض انتقال «تجربه» باشد.نمیدانم ماجرای صواب و ثواب چیست اما میفهمم که مناسک تلاشی است برای قراردادن انسان در موقعیت «تجربه» تا آنچه رسولی «چشیده» را بچشد پس وادی چشیدن است نه فقط شنیدن.آقاجانگاه نان و معاش گره میخورد به نزاع. آنچیزی که سویی در نزاع دارد موافق طبعم نیست و عجیب مکدر میشوم. یا نان بی نزاع روزی کنید یا جان ِمسلط که هیچ نزاعی او را از وادی خود غافل نکند. راستی جناب ِجان، در تاریخ بشریت سراغ دارید کسی یک دهه بی وقفه برای محبوبی نامه نوشته باشد!؟ و آیا سراغ دارید کسی را که پانصد هفته سلام کسی را بی علیک گذاشته باشد؟ دورت بگردم از این جوابها که ولی معصوم تقدم در سل, ...ادامه مطلب
مولای من سلاماینکه معنای «مولا» در ذهن من دقیقاً مترادف نیست با آنچه که در پانصد و بیست و دومین هفته قبل میگفتم احتمالاً دور از ذهن نیست. سالک، سالک نیست اگر بعد از یک دهه همانجا باشد که بود. نه فقط کلمه «مولا» که به گمانم هیچ کلمهای امروز در همان معنا نیست که یک دهه قبل بود. نه «خود» و نه «خدا» و نه «جهان» و نه «ایمان» و نه هرآنچه میان و فرای اینهاست. اما واقع این است که نمیدانم اینجا که اکنونم چقدر از آنی است که باید باشم. الغرض جمعه پانصد و بیست و دوم به تاریخ هفدهم تیرماه سال یک به سر رسیدآقای من ...قحط معاشر است. حسرت معاشرت شاد بر دلم مانده.ذوق کلام نیست. حق بدهید، این نوشتار یکسویه و بیپاسخ از جانب کسی که باورش به ثواب و صواب و طمعش به اجر نیست مثل جویدن لقمه در کام بی بزاق است! من بر این بیپاسخی مدید قانع نیستم و مینویسم که حجت بر پس از من تمام شود. اگر این صراط آنی است که میشود یک دهه سلام گفت و علیک نشنید. اگر جنابتان آنچنان نیستید که میشود نادرترین سلسله نامه مانده از خلق با بیاعتنا گذاشت، بگذار لااقل آنان که پس از من در این وادی قدم میگذارند، راه به مقصود نزدیکتری را طی کنند. سرت سلامت ... دلتنگ ِمدیدم. بخوانید, ...ادامه مطلب