جمعه پانصد و چهل و هشتم: تگرگ

ساخت وبلاگ

مولای من سلام ...

قدردان نیستم که شناختن قدرها از استطاعت عقل من خارج است. این بی‌نوا معترف است که قدر چیزها را نمی‌داند. من قدر آب، قدر نان، قدر هوا، قدر مهر، قدر ماه،‌ قدر روزها و شب‌ها و قدر هرآنچه می‌بینم و نمی‌بینم را نمی‌دانم. صرف شناخت ظواهری از چیزها و بسنده کردن به نمود انها و مصرف کردن‌شان که قدرشناسی نیست؛ اما سپاسگزارم،‌ آنهم نه چنان که شان منعِم است بلکه چنان که فهم من است؛ لکن ...

زان یار دلنوازم، شکری است با شکایت

آقاجانم

می‌شود از اینجا به بعد عمر را – که نمی‌دانم چه قدر از آن باقی است – سر به کنج برد. نان را در عافیت زد و به عزلت خورد. به برگ‌بازی در کتاب‌ها اکتفا کرد و انبانی از نوشته‌ها را به میراث گذاشت. می‌شود صبح تا شب را بر گسترش دکان صرف کرد و نان را به مقام چربیدگی رساند. هر از گاهی نیز به قدر بضاعت چیزگی در طبق تقدیم به خلایق پیش‌کش کرد و تقدیر ایشان را خرید. می‌شود با همه اینها، همان مرد زندگی بود که به‌به و چه‌چه از در و دیوار برایش می‌بارد.

حضرت مربی

اینچنین بودن همانی است که بر من می‌پسندید؟ بضاعت من در زیستن همین و رزقم در اکتفا به اکنون است؟ اگر بله؛ امر بفرمایید که پر و بال بیهوده در نرده‌های قفس نکوبم. اگر بدانم که در این کوله که آذوقه کرده‌ام سهمی بیشتری از ذوق و کشف نیست و به تکرار آنچه هست و مرور خاطرات و یافته‌های گذشته، باید شاکر باشم، الحکم لله! نه شکایتی دارم و نه طلبی بر اضافه. آنقدر بهره برده‌ام که اگر همه عمر به سجده شکر سپری شود بازهم مدیون مانم. تسلیمم و سر نجگ نیست و سر جنگ هم اگر داشته باشم، تن ماجرایم نیست.

باغبانا ...

شاید در وسع خودم، مبتلا به اغراق بوده‌ام. به خطا می‌پنداشتم که بیش از اینها باید از دنیا توشه بردارم. اکنون؛ در حال آن شکوفه که خود را در آغاز بهار، آماج تگرگ دیده و در حال آن دانه که جوانه‌اش تازه رسته، چیده شده و در حال آن بره که در شکم مادر ذبح شده شما را دست به دامانم. جمعه پانصد و چهل و هشتم مقارن با شانزدهم دی‌ماه سال یک به همین بسنده می‌کنم واسالک الامان ...

جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 25 دی 1401 ساعت: 17:34