مولای من سلام ...
با خودم میگفتم که فرض کنیم که قیامت چنانی که تصور کودکانه ماست در ساحتی از مکان و زمان برپا شد و سپس و خداوندگاری انسانگونه و متشخص – چنانی که در خیال عامیانه تصور میشود – بر عرصه قضا ایستاد و ما را به حضور طلبید. آنگاه که از او طلب بخشایش کنم؛ اگر او بگوید چگونه تو را ببخشم در حالیکه تو خودت بر خودت نبخشیدی؟ آنگاه چه باید گفت؟ بگوید چگونه در حق تو اغماض کنم در حالیکه تو خودت بر خودت سخت گرفتی؟ آنگاه چه باید گفت؟ بگویمش که مرا لذت بهشت نصیب کن پس اگر بگوید چگونه از من حظی را طلب میکنی که خودت از خودت دریغ کردی؟ آنگاه چه باید گفت؟ اگر بگوید چگونه از من آرامش میطلبی در حالیکه آن را بر خودت حرام کرده بودی؟ آنگاه چه باید گفت؟ اگر بگوید چگونه از من میخواهی تو را همنشین خوبان کنم در حالیکه خودت را همنشین غافلان کرده بودی؟ آنگاه چه باید گفت؟
آقای من ...
ترسم ما را نه با کتابی که خداوندگار نازل کرده بلکه با کتابی که ما خود آن را صادر کردیم محاکمه کنند. من از قیامت ترس ندارم بلکه ترسم از آنی است که در همین اکنون ِدنیا، خودم بر سر خودم میآورم. جمعه پانصد و بیستم اولین جمعه از تابستان سال یک بود مقارن با سوم تیرماه و از شما رحم طلب دارم، رحمی که بر دلم افتاد و بر همتم متجلی شود تا خودم بر خودم رحم کنم
جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 9:25