مولای من سلام ...
هستی، رحِم پروردگار است. در آن میپروراند و میزاید. سرشت رحِم، رَحم است. هستی ِ هستی، محبت است. هر حَبّه که میروید به حُب میل دارد. پس اینگونه است که آفرینش، بنده محبت است. مزاج این عالم را گونهای نوشتهاند که در برابر محبت، میل دارد و جاری میشود. دانه به حب نور جوانه میزند و آب به حب دانه از چشمه میجوشد و باران به حب خاک نازل میشود و آب به حب آسمان بخار میشود و ولولهای از عاشقی برپاست.
آقاجانم
محبت، گاه وصل میطلبد گاه فصل، گاه دوری میخواهد و گاه نزدیکی، گاه برخاستن و گاه نشستن، گاه نهیب و گاه تشویق، گاه بشیر باید بود و گاه نذیر، محبت باغبان الزام نمیکند که جوی را به ریشه متصل کند بلکه به قدر طاقت ریشه باید آب داد تا نپوسد و فاسد نشود. محبت گاه هرس میطلبد و گاه هوس. پس شقوق محبت یکی و دوتا نیست و جلوهاش را نمیشود در یک مصداق خلاصه کرد
جناب ِجان
اگر چنین است که هست، پس کار روشن است. ما بنده آنچیزی هستیم که حب آن را به دل داریم. هرچه برداریم از انبار الهی برداشتیم، اینگونه نیست که کسی بتواند گزینه ای جز خداوندگار را برگزیند. همهاش هنر اوست. مانند میزبانی که هرچه بر میز چیده شده را او آورده. حالا یکی غذا را میخورد، یکی ته مانده دیگری را، یکی کاغذ روی غذا را، یکی میز را لیس میزند یکی هستهاش را قورت میدهد. بالاخره هرچه هست، آورده میزبان است بر روی میز و هیچ چیز بی حکمت نیست اما همه اش خوردنی نیست! شمع زیر غذا باید باشد که گرم بماند، میزبان از سر خرد آن را آورده اما میهمان احمق است اگر شمع را بخورد. حکمت نهی الهی هم همین است، که ای انسان، خوردنیهایش را بخور، لذیذهایش را بخور، هستهها را قورت نده!
روی دیگر مساله هم صادق است، ما هرچیزی را به حب میتوانیم بنده خود کنیم. چون همه چیز خاضع است نسبت به محبت. حال بشر میتواند یکی یکی محبوب برگزیند و پی دلبری برود، میتواند بجای اینکه یک به یک اقلام روی میز را بردارد، کل خانه را بخرد. آنوقت است که میز و سفره را باهم برداشته. اولیای خدا، خانه را میخرند و اهل دنیا جیبهایشان را از به قدر فرصت و وسعت، از آنچه بر میز چیده شده پر میکنند.
حضرت صاحب
چیزهایی در سرم بود که ابتدای نوشتن را به قصد رسیدن به آن انتها آغاز کردم اما حالا که به اینجا رسیده است، مطلب از ذهنم پرید. ما به قدر لحظهای مسلط بر آینده خود نیستیم. همه آنچه که در گفتن و ناگفتن به حساب خود گذاشتیم، متوقف بوده بر مشیت خداوندگار.
میدانم که کسی نمی تواند بگوید پاسخ را نمیدانستم. این است و جز این نیست؛ سوالی که رزق باشد و بر قلب نازل شده باشد، بی پاسخ نخواهد ماند. آنکه سوال را روزی کرده همانی است که دهان ِمکنده را به نوزاد ارزانی کرده و بی تردید سینه پرشیر نیز خواهد آفرید. هستی، سائل را گرسنه رها نمیکند. خود را به شما میسپاریم در جمعه سیصد و چهل و دوم مقارن با بیست و چهارم خردادماه یکهزار و سیصد و نود هشت.
جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 284 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 5:50