جمعه سیصد و چهل و یکم: مطبخ

ساخت وبلاگ

مولای ِجان، مولای ِجان، مولای ِجانم ... سلام

الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا هَدَانَا

شکرخدا که بر درت آمده‌ایم ... یادش بخیر روزهای نوجوانی، زیارت عاشوراهای مدرسه و من همچون نهال ِ بی‌خبری که آرام آرام ریشه‌هایش خیس می‌خورد. شکرخدا که جمعه جمعه مجال میدهید، اگرچه نشدم آنچه باید میشدم و هنوز میوه نرسیده است اما همینکه مهلت دوباره می‌رسد یعنی هنوز امید دارید که اهل شوم. شکرخدا که سلسله کتابت ِارادت به جمعه سیصد و چهل و یکم رسید مصادف با هفدهم خرداد نود و هشت. آن روزها که نوشتن آغاز شد، صورتم موی سپید نداشت و حالا سپید و سیاهش در هم است آنطور که نمیدانم کدام بیشتر است. مبادا در بی خبری پیر شویم آقاجان

حضرت ِ مربی

در مطبخ ِ پروردگاریم. گاه به بلا شعله زیاد می‌کند، گاه به آسایش خنکا می‌رساند. گاه باید نمکش اضافه شود و گاه فلفلش، پس گاهی ما را با این همنشین میکند و گاهی با آن. هر از گاهی نیز می‌چِشد که عیار طعم مشخص شود و محکی می‌رسد. لذیذ است عاقبت کسی که به پُخت الهی تن داده و مربای آن مربی است. مشق تقدیم میکنم تا خطا را به دلالت و ارشاد شما دریابم و ترمیم کنم.

آقاجان

مگر نه اینکه، غایت اراده در سلب اراده است. کمال اختیار آن است که به اختیار خود از اختیار انصراف جوییم. چه بسا جبر نه به منزله تحمیل بلکه به معنای جبران است. جبار ِمهربان جبران خواهد کرد آنچه جز از او بر نمی‌آید. روزه هم همین بود، اراده خوردن را اختیاراً از خود سلب نمودیم چون او می‌خواست. غرض هیچ چیز نیست جز «قربه الی الله» که اگر قربت حاصل شود، همه چیز محقق خواهد شد. و اندکاک اراده در اراده رب باید آنچنان اختیاری و آگاهانه باشد که بدل شدنش به عادت، آفت است. پس به محض اخت شدن به روزه، فطر می‌رسد و در آن روزه گرفتن می‌شود حرام! یعنی همان خدا که خوردن را منع کرده، به غایت که برسد نخوردن را منع می‌کند.

جناب ِ سالار

این هفته عید فطر سپری شد و چه عجیب است این سه حرف ف‌ط‌ر ! که هرچه به آن اخت بشویم، جزیی از سرشت و فطرت است و برمیگردد به همین سه حرف. و اخت شدن به هر تکراری مستلزم شکستن است و این شکستن می شود افطار که باز هم بر میگردد به همان سه حرف. پس افطار فطرت است که فرصت تعالی می دهد و افطار فطرت به فکرت است.

جان ِ دل

می‌گویند یاران شما را روزه‌ای است که افطارش مرگ است. می‌گویند مرگ برای برخی همچون الله اکبر نماز تنگ غروب ِ گرم تابستان، شیرین است. همانها هستند که به وقت افطار فریاد می‌زند به خدای کعبه رستگار شدم. روزه صحیح چون به افطار برسد، رستگاری است و خوشا به حال آنان که گور برایشان سفره افطار پهن است و در نعمت مستغرق شده اند. ما را چنین عاقبتی روزی بفرمایید آقاجانم ...

مولای صبر

رنج روزگار چون خنجر به زیر چانه مانده، هرگاه که سرمست از خوشی‌ها میخواهد دهانم به قهقه باز شود انگار نیش درد از زیر فرو می‌رود و یادم می‌آید چه داغی در سینه نهفته دارم. اله العالمین به دعای شما اگر صبر روزی نکند، هلاک خواهم شد. الغوث

جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 279 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 5:50