مولای من سلام ...
سیصد و شصت و چهارم,ین هفته به بیست و چهارم, آبان نود و هشت ختم شد! چه شبهایی گذشت، چه جانی به لب آمد، به لرزها بر تن افتاد و چه اضطرابها تجربه شد و چه حرفها ناگفته بلعیده شد. شما میدانید آنچه به کس نگفتهام و حتی بیشتر شما میدانید آنچه که خود نمیدانم. مرا صبری در خور مسیر عطا بفرمایید.
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم ...
ندانستم ...
که این دریا چه موج خون فشان دارد!
حرفهای گندهتر از دهانمان زدهایم آقا! لاف بیشتر از کفافمان گفتهایم آقا ... غلط کردیم از مقام ابراهیم و رنج اسماعیل نوشتیم. در قواره جان ما نبود این قلدریها و قلندریها. حرف باید به اندازه دهان برداشته شود. ما را چه به شناگری در اعماق عاشورا. ماهی برکه را چه به قعر اقیانوس! هرچه پیشتر میروم بیشتر حالیام میکنید که پشیزی بیش نیستم.
آقاجانم
چقدر در این گردنه صعب، محتاج خلوتم! محتاج نشستن با خود. محتاج تسلی دادن به خویشتن! چقدر مهلک است مزاحمتها و مراجعتهای برهم زننده خلوت. گویی انگشت در همان نِی کنند که تنها مجرای تنفس غواص زیر آب است.
به گمانم اگر ابلیس بخواهد تجسمی در دنیای امروز داشته باشد، یقینا چیزی شبیه موبایل, است. میتواند بی صدا و پنهانی در خلوت تو بخزد و تمام رشتههایت را پنبه کند. میشود آرامت را ناآرام و حضورت را بی حضور کند. به هر دلنگ و زنگ حریص به دیدن میشویم و وقتی پیامی خوانده شد دیگر بنده آن پیامیم! اگر پاسخ بدهیم یک طور گرفتاریم و اگر ندهیم در ذهن به نوعی دگر مبتلا. قلباً تمنای مدد دارم که یاری فرمایید از این آفت روانخوار به جایی پناهنده شوم که هلاکم کرده است ...
حضرت صاحب
در این هفته دانستم که توحید هرکس، به اندازه توقعی است که از خلق ندارد! مقام قرب هرکسب به محضر مسب الاسباب به قدر ناامیدی اش از اسباب است. تفاوت عامی و عارف آن است که اولی به اسباب چنگ میزند و دومی به مسبب. در هرچه لحظه و هرکار و هرجا که به غیر تکیه دادم، افتادم! عمر رفت! چند بار دیگر باید افتاد تا دریافت که این راه باید به فردیت سپری شود؟
سیدی ... حضرت بابا
اولین مومن به هر پیامبری، خود اوست. اولین ایمان آورنده به جناب مصطفا، خود ایشان بود. پیامبری که به خویشتن ایمان نیاورده باشد، نمیتواند کسی را به رسالت خود دعوت کند. این روزها هزار بار در گوش خودم میخوام، خودت را باش ... خودت را باش! آدمی که خودش نتواند امت باشد؛ اگر امتی را هم به خود وابسته کند به بیخودی ختم خواهد شد! اما آدمی که خودش امتی باشد، همه آیند و روند، نه به آمدنشان ذوقی دارد و نه به رفتنشان خوفی. دیر درس گرفتم، گران درس گرفتم، یاری فرمایید یک درس را به هزار مرتبه تجدید نگیرم.
جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 182 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:36