مولای من سلام
آنکس که پی درد رود، سر به شهر هزارکوی گذاشته اما درمان یکی است و آن دامان رب العالمین است. نمیدانم چیست و کیست، نمی شناسمش آنقدر که بتوانم وصفش کنم اما میدانم که چه نیست! میدانم که خدایم آنی نیست که خدای بسیاری است. اگرچه از خیل آن طایفه سست نهادم که وقتی نعمت میرسد، سرمستم و وقتی غم می رسد شکسته. هزارهزار فاصله دارم تا آنان که نه خوفی دارند و نه حزنی، اما میدانم او لطف محض است و از لطف جز لطف بر نمیآید
حضرت صاحب
نمیدانم اهل توحید چه چشیدهاند که اینچنین شیدا و پرشور از آن یاد میکنند. حاجتم همان چیزی است که به آنان نوشاندهاید. دانم که روزی نمیشود الا به سعی آنچنان که فرمود لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.
سخن کوتاه کنم که سکوت بلند است. شهوت کلام رفته و ولع افشا ندارم. بیش از همیشه دوست دارم که هرچه هست را میان خودم و شما آرام آرام مزه کنم. بابت تمام عنایاتی که شامل است شکرگزار خداوندم و دست بوس جنابتان؛ زیر سایه شما، جمعه سیصد و شصت و نهم مقارن با آخر آذر نود و هشت گذشت
جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 197 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 0:14