مولای من سلام ...
در برابر همه اگر نقش مرد امیدوار، نقش پدر صبور، نقش سنگ زیرین آسیا را بازی کردهام؛ رخصت دهید سر به زانوی پدرانه شما، اقرار کنم که خستهام ... عمیقا خسته! عمیقا خشمگین و لبریز از حرفهای ناگفته. نه از خروش طبعیت، که تکوین ِعالم هرگز نافرمانی نخواهد کرد. بلکه از آدمیزادگان، از هم وطنان، از حاکمان، از مومنان. دوست دارم سهی بردارم از باری که بر دوش شماست و کلامی بگویم که تسکین دل دیگران باشد اما از خموشی چو من، بر نمیآید روشنایی بخشیدن به ظلمات این و آن
آقای ِصبر
عجب حکایتی است آنچه در این هفته، یعنی دومین هفته اسفند نود و هشت منتهی به سیصد و هفتاد و نهمین مشق بر سر ما آمده است با ویروسی به نام کرونا! گویی کسی قرآن را بلند بلند به گونه مجسم میخواند! گویی اینبار نه پرندگانی سنگ بر منقار، بلکه پرندههایی در قواره میکروسکوپی، بلا را نازل کردهاند تا بیدار شویم اما هیهات! دریغ ... دریغ ... دریغ!
بشیران و نذیران مژده میدهند که با آگاهی خواهید گذشت، بیم میدهند که با خودخواهی و بیخیالی، درمانده خواهید شد! دقیقا همان جملاتی را میشنویم که در قران از زبان جهالان نقل شده است. آیا میخواهید دست از دین پدرانمان برداریم؟ آیا میخواهید دست از عادات و سنتهامان برداریم؟ مگر بت پرستی از کجا آغاز شد؟ تمثال بزرگان خود را تراشیدند و سپس در آن روح دمیدند! و اکنون طایفه مدعی تبعیت از شما:
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند!
میبینید آقا؟
به گمانشان رسول بیرونی و رسول درونی در تضادند. به خیالشان دین آنی است که مشایخ خودشان میشنوند. اینان مومن به نیاکان خویشتند نه به اله العالمین. منع حضور در حیاط حرم کردهاند، طایفه لجوج خود را به در و دیوار میسایند و ضریح میلیسند! این آیین شیعهگی است؟ اینها که اگر در حرم بسته شود، دستشان به دامن شما نمیرسد، اهل ایمانند؟ این طایفه علیل اگر از سجادهشان به شما راه داشتند که جانداده در و دیوار نبودند.
غصه من از اینکه کسی مبتلا بشود یا نشود نیست. اسباب همه تسلیم ِمسبب الاسبابند. ذرهای به ذات خود قایم نیست. هیچ هستی مستقل از مقام کل به هستی نرسیده. او میکُشد، او جان میدهد، او بیمار میخواهد، او شفا میدهد، او عقل میدهد و از انسان ِعاقل شکر میطلبد و شکر عقل به فعلیت رساندن آن است.
غصه من این است، که این طایفه مدعی شمایند.
جناب ِشفا
این بلا را به سبب جهل میزبانیم. آنان که نمیدانند، نمیدانند و آنان که میدانند میپنداشتند که جهان آنچنان نامتصل است که میتوانند لنگان خرک خویش بجهانند! دریغا که هستی به هم آمیخته است. اینطور نیست که اگر کسی ناآگاه بود، تنها خود را به مهلکه برده است بلکه حالا جاهل، بلای جان عاقل نیز هست. تازه همه اینها به میزانی است که ما میبینیم! چه بسا در مقامی مُشرف بر جان ِما، عالمان و ربانیونی هستند که ما بلای جان ایشانیم! رد پس هر معصیتی بغض بر گلویشان میافتد که اهل باشید، اهلی باشید، اگر سر به راه آورید پردهها برخواهد افتاد!
ما اکنون بلایی را شناخته ایم که در زیر میکروسکوپ دیده میشود و چه بسا آنان بلایی را میبینند که محسوس نیست. ما اکنون بلایی را شناخته ایم که هلاکت جسمانیاش ما را ترسانده و شاید اهل خدا، بلایی را شناختهاند که هلاکت قلبی در پی دارد و فریادشان در گوش ما فرو نمیرود
حضرت سالار
آنانی از ما که در جهل ماندهاند را به علم هدایت فرمایید. انانی از ما که به علم رسیده اند را به صبر دلالت فرمایید. خود را به شما میسپارم که جز شما، نمانده کسی ... نمانده کسی ... نمانده کسی ...
جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 128 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:08