جمعه سیصد و هفتاد و هشتم: فراخوانده‌ای ...

ساخت وبلاگ

378

مولای من سلام ...

هفته‌ای گذشت از آن مشق که نوشته بودم، الهی! هرآنچه مقدر نمایی شکر؛ هرآنچه هستم شکر؛ هرآنچه در پیش نهی، راه است. یک هفته گذشت از آن جمعه‌ای که نوشتم از سرآغاز چهل سالگی به شمارش قمری و توکل در اینکه چه باید بود و چه باید شد.

آقاجان

چه خوب است که مسیر را می‌نویسم. جمعه نویسی، سفرنامه مسافری لنگ است که در طول مسیر بسیار افتاده، بسیار برخاسته، بسیار راه را گم رفته و بسیار بیراهه را جای راه یافته و شاید به کار کسی نیاید مرور این سطرها. اما برای خودم جاپایی است که هر وقت به پشت سر نگاه میکنم، بدانم از کجا آمده‌ام. مانند جاپای باقی مانده بر برفی سپید. و حالا در جمعه سیصد و هفتاد و هشتم مقارن با دوم اسفند نود و هشت، به قدمی مهم رسیده‌ام.

جناب ِطبیب

گفته‌های دکتر بارها و بارها از آغاز تا انتها در ذهنم مرور می‌شود. ممنوعیت حضور در محیط بیرونی، منع حضور در محل کار به جهت قرار داشتن در شرایط پر خطر. میدانم بساط تقدیر، به دست این و آن نیست اما به همان میزان میدانم که حوادث و رخدادها سفیران آن هستی‌آفرینی هستند که جهان را به علم لایزال و قدرت بی مرز خویش اداره می‌کند. ساعاتی به اضطراب گذشت؛ چیزی مانند مصدومیت یک ورزشکار، در اوج دوران بازی. چیزی مانند ترکیدن لاستیک یک راننده فرمول یک، در آخرین دور از مسابقه. عقل حسابگرم فعال شد، که نان شبمان چه؟ خرجمان چه؟ آنچنان محتاج نیستم که بگویم روزمان به شب نمی‌رسد اما تا چند روز؟ تا چند هفته؟ و بعد از این هفته‌ها چه؟

یا مرهم

اما هرچه پیشتر می‌روم، دلگرم‌تر می‌شوم. حتما حکمتی است. اصلا چه خوب است که در آستانه رجب به این رخداد رسیده. شاید مرا به حرا فراخوانده باشد. شاید کاری دارد که باید سر از سودای کار خالی کنم. شاید ویروس، آن وضعیتی است که پیش از این داشتیم. شاید شفا آن وضعیتی است که پس از این وارد می‌شویم! مگر آدمیزاد کم نعمتها را وارونه دیده؟ مگر کم عذاب را جای نعمت و نعمت را جای عذاب شناخته؟

آه ... خدا... خدا...خدا...

عَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ  وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ. چه بسا ما حتی ظهور و غیبت را نیز وارونه فهمیدیم. اکنون که دوره ظهور است، می پنداریم غیبت است و آن زمان که دوره غیبت بوده را میپنداشتند که ظهور بوده. اکنون است که انسان در جهل خود ظاهر است. ما فهم‌مان از انسان کامل کوتاه مانده و این قصور بر ما ظاهر است. برخلاف چندصد سال پیش که همچنان فهم از ادراک انسان کامل کوتاه بوده اما چون تجسمی از او را می‌دیدند می‌پنداشتند که می‌فهمند. در واقع آن زمان غیبت بوده که انسان از وسعت ناچیز خود غایب بوده و امروز ظهور است که ما بر ناچیزی فهم خود اشراف و اظهار داریم.

لبیک ... الهم لبیک

روی نباید تُرُش کرد. وقتی فرامیخواند باید با ندای جانم جانم شتافت. حتما خبری در خلوت است که ما را خوانده. در گذر زندگی هرجا که چیزی خارج از تدبیر من رخ داد، ثمری خوش داده. خود را در سبدی به نیل خواهیم انداخت تا چه مقدر کرده باشد.

حضرت امان

مردمان شهرمان، مردمان جهانمان، مردمان عصرمان را الامان، الامان، الامان ... دنیا دیگر دنیای شانه بالاانداختن نیست و چه بسا هیچ وقت نبوده. به چشم میبینیم که احوالمان چطور بر هم موثر است. وقتی دوماه پیش خبری رسید که ویروسی در راه است آنقدر دور بود که میپنداشتم کاری به کار ما ندارد. اما حالا مسیر زیستنم را تغییر داده. از منظر شما که به وسعت ابد در امور می‌نگرید شاید آنچه رخ داده بلایی بزرگ نیست اما در نظر کوتاه بین ِمن، جماعتی در آستانه رنج هستند و روزگار دشوارتری پیش روست.

خود را به خدا می‌سپاریم و به مدد و دعای جنابتان امید داریم. ما را در فهم باران معانی، یاری فرمایید تا آنچه نازل می‌شود در وجودمان به هدر نرود.

جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 137 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:08