مولای من سلام
یازدهم بهمن ماه نود و هشت است و سیصد و هفتاد و پنجمین هفته را محضرتان مشق میکنم. علی الظاهر میزان بطالت و اتلاف زمان به اقل رسیده است؛ اما در باطن بیخبرم که این ازدحام و کثرت مشغله مقبول است یا بطالتمان را زینت کردهایم. از روزی که نامه شصت و یکم نهج البلاغه و توبیخ جناب جداعلی، علی علیه السلام خطاب به کمیل را خواندهام، دل در دلم نیست. از آن تذکر آموختهام که مبنای سعادت آن است که در همان چیزی که بر آن گماردهشدهایم بمانیم و بهترین ِدر مقام خودمان باشیم.
توبیخ کمیل از آن جهت نبود که فسق و فساد و ظلوم و جور کرده. بلکه جهادی کرد که نباید میکرد! میپنداشت که خدمت میکند اما توبیخ شد چون در آنچه به او محول نشده بود مجاهدت کرد و بعید نیست همین کارها که میپنداریم کاری است، در واقع بطالت ما باشد چون خارج از رسالت ماست.
آقای ِجان
گاهی فکر میکنم اگر در این نقطه هستم نباشم و اگر روز تا شب با طایفهای سر و کله نزنم؛ وظیفه خود را زمین گذاشتهام و ترک میدان کردم. گاهی فکر میکنم اگر در فراغت بیشتری بودم یحتمل بیش از پیش میتوانستم بخوانم و بدانم و بنویسم. اگرچه باور دارم علم، آنچیزی است که بر آدم میتابد و اگر «او» عز و جل اراده کند در همین هیاهوی کار نیز خواهد تاباند. این روزمرگیها، شبانی ماست و او چنین خواسته که در مرتع میان علوفه و خار قدم برداریم.
حضرت ِ راه
اتفاقا مساله همین است که نمیخواهم مبتلای به دنیا گریزی و رُهبانیت باشم. در مکتب شما مجاهدت گریز از دنیا نیست بلکه تسلط و رام کردن آن است. چه هنر کرده کسی که زمین بازی را ترک کرده؟ در سیره اجداد مطهر شما نیز چنین آموختهایم. مولایِ رضا علیه السلام هم مساله غامض و عمیق توحید را به خلق آموخته و هم آداب همبستری با زنان را. مقتدای ما با ما زیسته است. از پدریاش، همسریاش، بشریتش، خواب و خور و آموزش و آمیزش برایمان درس و حکمت گفته. عجب آنکه این روزها کسانی که داعیه علم دین دارند، گویی راه آسمان در پیش گرفتهاند و به احکام بسنده کردهاند.
آقاجانم
رنج در همین است که در آداب دنیا غور نمیشود. هرچه حکمای غرب در خوب زیستن اندیشیدهاند، حکمای ما در خوب مُردن و نیک کوچیدن کوشیدهاند. چگونه باید شادمانی کنیم؟ چگونه باید زناشویی کنیم؟ چگونه باید فرزند تربیت کنیم؟ چگونه باید نزاع خانوادگی درمان کنیم؟ چگونه باید رانندگی کنیم؟ چگونه باید ثروت زایی کنیم؟ چگونه باید کار کنیم؟ پاسخ به این سوالات را نمیشود کتابخانهای داد. مرد میدان میخواهد و کاوش میدانی! باید کتاب کتابخانه بست و کتاب ِاندیشه گشود. غور در اندیشه گذشتگان تا آنجا خوب است که نردبانی بشود برای رسیدن به نوک شاخه خودمان. کار از آنجا شروع میشود که میوه جان و اندیشه خودمان را بچینیم.
حضرت پناه
بلا در بلا میرسد و درد بر درد مینشیند. نمیدانم همه دنیا در اضطراب است یا از همه دنیا، اخبار اضطرابش به ما میرسد. همهمان را به شما میسپارم. از آن خانواده چینی در شرق دور که به درد مبتلا هستند تا آن خانواده افریقایی در اتیوپی. درد از آنجایی که به ما میرسد، اسمش درد نمیشود. درد هرجا که باشد درد است و شما بر هر درد، ناظر و حاضر و شافی و کافی. به دعای شما خدا نظر کند بر درماندگیمان؛ الهی ...
جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 183 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:08