جمعه سیصد و هفتاد و سوم: قبولی

ساخت وبلاگ

مولای من سلام ...

هفته سیصد و هفتاد و سوم منتهی به بیست و هفتم دی‌ماه نود و هشت، بسیار متفاوت از تمام هفته‌های دیگر گذشت. همه این هفته را بستری بودم و بجز یکی دو روز نخست، همه روزها را با پدر و مادرم سپری کردم. همچنان که گویی طفلی ناتوان را به آنها سپرده باشند، تیماردار و پرستارم بودند. ساعتها و بلکه به نوبت در کنارم نشستند تا تب قطع شود، داروهایم را به هم می‌سپردند که مبادا فراموش شود. گویی در حرارت و هذیان، حقیقتی عریان برایم متجلی بود و آن حق جبران ناپذیری است که آنها برمن دارند. الهی که به نظر شما، بتوانم آنها را از خودم راضی نگهدارم.

آقاجانم

چقدر سخت است از شما نمره قبول گرفتن، چقدر سخت است از جد اعلی، جناب علی، مولی الموحدین، تصدیق و تایید گرفتن. نامه ایشان به کمیل را می‌خواندم و بر خود می‌لرزیدم! کمیل؟ آنکس که هم صحبت خلوتهای مولا و هم دل و همراز ایشان بود و ماند و تا آخر عمر در وفای به ایشان نشست. اما وقتی مامور از جانب علی است باید به دقت مراقب کرده و ناکرده خودش باشد.

آنجا که از امر مولای خود باز می‌ماند و به نیت خیر، به نیت حمایت و رشادت، مشغول کاری می‌شود جز آنچه که خواسته مولاست؛ نهیب می‌رسد «وَ لا مُغْن عَنْ اَهْلِ مِصْرِهِ، وَ لا مُجْز عَنْ اَميرِهِ. وَالسَّلامُ» نه به درد مردم دیارت خوردی و نه جبران اعتماد امیرت را کردی و السلام! یعنی اینطور نیست که هرکه برای خود احساس تکلیفی کند و سرمشقی تعریف سازد و مشقی بنویسد! میزان، امر ولی است و انطباق با دستور معصوم.

حضرت امان

چیست امر شما؟

میدانم که در این روزها، یاران خود را مشق داده‌اید و خبر کرده‌اید که برای نبردها و رسالت‌ها مهیا باشند. میدانم که سفرایی دارید که در هستی به امرتان مشغول انجام وظیفه‌اند. می‌دانم که در ضمیر مریدان خویش، دستوراتی را پیاده می‌فرمایید ایشان چون قنات‌های متصل به بستری مشترک، خلایق را از معرفت ِتان سیرآب می‌کنند. میدانم که سپاهیان شما چون شبکه رگ، از رگهای اصلی تا مویرگ توزیع شده‌اند و آنچه باید را در پیکره بشریت توزیع می‌کنند. آری آری! اما جناب مولا، ما تهی دستان ِبه گل نشسته در هوس‌های کودکانه را دریابید!

حضرت راه

لقمه از دهان بزرگتر است بخواهیم خود را از زمره اهل شما بدانیم. من شرم دارم از اینکه نامی از خودم در ذیل نوشته‌ها باشد مبادا لکه ننگی بر دامن شما باشیم! اما نخواهید کار به جایی برسد که بفرمایید نه به درد خودت خوردی و نه مرضی امیرت هستی! اسباب بازیگوشی و حاشیه روی را از ما دور بخواهید. مبادا مرگ برسد بی آنکه سر به زانوی شما گذاشته باشیم

جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 131 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:08