مولای من سلام ...
جمعه سیزدهم دی ماه نود و هشت برای شما هم جمعه عجیبی بود؟ یا در ساحت شما، این رخدادها تکانهای ایجاد نمیکند؟ علیالقاعده آن نسیمی که برگ را میجنباند از تکان دادن کوه عاجز است. من در مواجهه با هر پایانی، به پایان خود میاندیشم. هر مرگی برایم برگی است که از درخت میافتد تا مهیای ِخزان خودم باشم.
آقاجانم
من بر برزخ نابینا هستم و خبر ندارم چه کسی اکنون در جنت خود نشسته و چه کسی در دوزخ اما همیشه در نگاه ِعوامانهام مجاهد بودن اوصافی داشت که تا حد مقبولی قاسم سلیمانی به آن نزدیک بود. اینکه بعد از هفت سال نوشتن نامی از شخص معاصری در نامهها میبرم هم به سبب وزن اوست. ما آموختهایم که برای در رکاب شما بودن باید مجاهد بود و همواره شخصیت او را به مجاهد نزدیک میدیدم.
حضرت ِامان
همین که کسی نیمهشب در روزی تعطیل به شهادت میرسد یعنی جهدی داشته بر اینکه به هیچ تعطیل و تعویقی وفادار نباشد. اینکه کسی در سن او بجای دست کشیدن از کار و تلاش و بیتوته کردن در سجادهای کنج اتاق، بیابان و صحرا و زمین و آسمان را طی میکند یعنی که خستگی ناپذیر است. اینها همه ارزشهایی است که در ذهنم برای مجاهد میشناختم و حالا فرمان آرام و امان رسید. گویی مجاهد کسی است که آرام ندارد تا گور و حقیقت معنای آرامگاه را تنها مجاهد میفهمد. حالا که سایر مردگان در تقلای پاسخاند آیا او آرام، خود را به دستان شما سپرده؟ آیا چون او بودن مطلوب ِشماست یا رسالت دیگری در خلقت ما نهفته است
جناب ساربان
ولع دانستن دارم. اگر بنا باشد عمیق ترین رنج ِوجود و درد اگزیستانسیالم را به زبان بیاورم، رنج بیسوادی و کمدانی است. آنچه نمیدانم و میدانم که نمیدانم آنقدر وسیع است که میترسم عمر به سر رسد و کار به سامان نرسد. آنچه که نمیدانم و نمیدانم که نمیدانم هیچ. کتابهایی که دارم و نفهمیدهام، سالیان ِسال کار لازم دارد، کتابهایی که ندارم هیچ! همینطور، عمر کم است چه رسد که بخواهد صرف نزاع با این و آن شود. جنگ را دوست ندارم اما اگر دامنگیر شود از آن نخواهم گریخت. به گمان ناگزیریم که بخشی از مدرسه را موکول به برزخ کنیم تا از محضرتان بیاموزیم.
یا صاحب
باور دارم که ما را به راه، خواهید خواند. جهاد یک جلوه ندارد. هرکس در هرآنچه که بر او محول شده مجاهد است. مادر در تربیت فرزند، عالم در استخراج علم، طبیب در مرهم دادن زخمها، رفیق در مرام و صدق، کاسب در انصاف و مدارا، همسر در صفا و وفا. جهاد منحصر در یک صورت نیست. ما را در هرچه فرامیخوانید یاری نمایید که حق و باطل عمدتا یک ظاهر دارند. مجاهد بودن گاه در همان خشمی است که فرو میبریم و شکایتی است که نمیگوییم و جوری است که به تلاقی آن جور نمیکنیم.
جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 139 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:08