جمعه سیصد و هشتاد و پنجم: پدرآشتی

ساخت وبلاگ

مولای من سلام

گاهی حرفهایی را قورت میدهم و خود را به محبس سکوت می کشانم آنقدر قلبم فشرده می‌شود که گاه حروف قطره قطره از چشمانم می‌چکد. سالار ِمن؛ شما این سکوت چند صد ساله را با چه جانی تاب آورده‌اید؟ اگر چه قیاس میان ما و شما قیاس مع الفارق است اما به حکم آنکه فرمود من بشری مثل شما هستم، گاه حیران می‌مانم که چه طور می‌شود این سکوت ممتد را تاب آورد؟

حضرت ِصبر

سیصد و هشتاد و پنجمین مشق است و چند روزی از سالگشت میلاد شما گذشته. مبارک ِمایید و مفتخریم به زیستن در هوایی که به نفس شما آمیخته. گاهی که توجهی به دم و بازدم دارم حظم از این است که ضرباهنگ جانم را با نفس شما کوک کنم. امروز عکسهایی که مادرم میفرستاد بهانه مرور کودکی شد. بیش از پنجاه روز است که مادرم را ندیده ام و شاید از سر دلتنگی دایم به آلبوم های گذشته مشغول است. از حوالی دوازده سالگی است که گویی میان هیاهوی کودکی کسی صدایم می زند و دلم به سوی شما کشیده شد. نه فقط من که شاید شور محرم، تور شکار همگانی است. ما هم گرم به شعله های جد شهیدیم

ای پدرِآشتی

اگرچه در کودکی شما را همواره آنگونه توصیف کردند که گویی کنیه‌تان ابالحارب است و نه اباصالح اما منت گذاشتید که طعمی جز آنچه گفتند را چشاندید. این ما نیستیم که دل میدهیم، این شمایید که دل می برید. این ما نیستیم که آگاه میشویم؛ این حق است که اگر اراده کند رخ می‌نمایاند. ما به علم نمی‌رسیم بلکه علم است که ما را در بر می‌گیرد. گویی همه تقلای ما در اثبات طلب است. مانند جوجه گنجشکی که همه استطاعتش دهن باز کردن است و خواستن و خواستن و خواستن

یا پدر

دوزخ آن مرگی است که در آغوش شما نباشد. خسران است اگر این راه نهر ناچیز با عبور از سنگستان های پرخم و طولانی به دریای شما سرریز نشود. آغوش دریا حتی بر روی گل آلوده ترین رودها نیز بسته نیست. من به مهربانی بی مانند شما نه امیدوار بلکه باور دارم.

جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی...
ما را در سایت جمعه سیصد و بیستم و پنجم: فرسودگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jomenevisi بازدید : 128 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 10:50